چند هفته پیش مهدی جان این مطلبو واسم فرستاد منم یکمی سرم شلوغ بود یکمی دیر شد همین الان ویرایششو تمیوم کردم و تقدیم شما دوستان خوبم میکنم....
درهای بسته
هنوز نمیدونم واقعا آدم بی عرضه ای هستم یا بخاطر این بیماری چشمی هستش که اوضاعم اینه که الان هست... الان بعد از حدود شش هفت ماه اومدم توی بالکن و دو نخ سیگار دود کردم اصلا نمیدون م چرا؟؟ اصلا کی این پاکت سیگار لعنتی رو خریده بودم؟... دیگه حوصله دود کردن سومی رو ندارم واسه همین روشنش کردم بهش خیره شدم و شعلشو فوت کردم این کارم باعث میشد هم آتیش سیگار پررنگتر بشه و هم زودتر بسوزه حال خوبی بهم میده نمیدونم این بلا رو سر چندتا نخ دیگه اوردم ولی دیگه حوصلمو ...
با سلام خدمت تمام دوستان گلم... امیدوارم حال همگی خوب باشه... الان که دارم این مطلبو مینویسم ساعت از یازده و نیم شب گذشته خیلی دلتنگ . غمگین بودم از همه چی خستم اصلا نمیدونم چم شده یه سری اتفاقا پشت سر هم و خیلی سریع واسم افتاد و حالمو عجیب کرد به این فکر افتادم امشب که نقطه ی اوج دلتنگی و ناراحتی رسیدم و داشتم کلافه میشدم بیام و با شما ها دوستای خوبم درد و دل کنم چند روزی هستش که واسه ی یه سری کارا اومدم...
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
Adversity Often Leads To
Prosperity و
آدرس
goodnight.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.